بی نهایت ها

برای تو می نویسم از ...

بی نهایت ها

برای تو می نویسم از ...

...

طناب را بر گردن ِ احساس
آن روز ، خودم انداختم!
و احساسم از سقف سینه ام آویزان
به هر تکان
دوست داشتن را از یاد می برد.. 

 

باید از یاد می برد  

چون تو محو شده بودی در زندگی ام ......  

تویی نبود.... 

و همچنان در فکرم جاری ماندی

تو رفتی بدون خداحافظی 

تو رفتی و من با هزاران علامت سوال ماندم  
 

گیج   

مات  


هر ثانیه
قدمی به زمین نزدیکتر می شوم
واژه هایم می جوشند
دوست دارم
شعر رفتن را
یک بار دیگر
از آن سوی آمدن ! از هرگز نیامدن
بنویسم

ای بی خبر از من
این آخرین کلام ِ من با توست
حال ِ من
پشت تمام ِ پنجره های شهر جامانده است!..

پنجره را باز کن
دستت را زیر آسمانی بگیر
که تا به ما رسید
همه ی فانوس هایش مُرد

و حال دستانت
حال ِ من را خوب می دانند
من از چترها هم بارانی ترم

من از چترها هم بارانی ترم

 

 

با تخلص از نوشته آقای محمد مرکبیان

نظرات 1 + ارسال نظر
فاطمه سه‌شنبه 6 اردیبهشت 1390 ساعت 01:39 ب.ظ http://whitehour.persianblog.ir/

آلای من این شعر خیلی ناراحت کننده بود.این روزا هم که نیستی

امیدوارم اتفاقی نیفتاده باشه

سلام فاطمه جان
این شعر هم واسه وقتی بود که حالم خوب نبود
اما خداروشکر الان خوب خوبم

راستی وقتی واسه آپدیت کردن این وبلاگ ندارم کارام زیاد شده ولی حتما بهت پی ام میدم دلم تنگ شده واسه ات .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد