بی نهایت ها

برای تو می نویسم از ...

بی نهایت ها

برای تو می نویسم از ...

تو دستهایم را رها نکن

دفعه پیش که در کوچه پس کوچه های زندگی گم شده بودم با خودم عهد کرده بودم که اگر بیابمت رهایت نخواهم کرد.

گفته بودم دستهایت را محکم می گیرم و هر کجا که بروی می آیم هر کجا که با شی خواهم بود.

هر که را دوست بداری دوست خواهم داشت و هر که را دشمن بداری دشمن.

اما نمی دانم نمی دانم کجای قصه از دستان تو جا ماندم.

نمی دانم در کدام لحظه حیات جای پا ها یت را گم کردم.

حالا هی می گردم هی می گردم اما پیدایت نمی کنم.

می دانم که می دانی چه سخت است نداشتن تو

نه حتی دور بودن از تو

می شود یک لطفی در حقم بکنی ؟؟ می شود تو پیدایم کنی؟

اصلا می شود اینبار تو دستم را رها نکنی؟

می دانم خواسته زیادی است اما می شود ......

من آنقدر شیطان و بازیگوشم که حواسم به هیچ چیز نیست می شود تو حواست به من باشد؟

راستش فکر می کنم سر به مهرترین آدمها هم اگر تو نگاهشان نداری با نیروی گریز از مرکز انسان بودن به دوردست ها پرتاب می شوند.

می شود.؟؟؟:(

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد