-
زن می خوام یا نمی خوام ؟؟ :-)
جمعه 22 مهر 1390 20:08
هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می گیرم. تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است. حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می کرده که مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود. ولی من مؤتقدم که اصولن انسان باید زن بگیرد تا آدم بشود! چون...
-
تو دستهایم را رها نکن
پنجشنبه 21 مهر 1390 16:09
دفعه پیش که در کوچه پس کوچه های زندگی گم شده بودم با خودم عهد کرده بودم که اگر بیابمت رهایت نخواهم کرد. گفته بودم دستهایت را محکم می گیرم و هر کجا که بروی می آیم هر کجا که با شی خواهم بود. هر که را دوست بداری دوست خواهم داشت و هر که را دشمن بداری دشمن. اما نمی دانم نمی دانم کجای قصه از دستان تو جا ماندم. نمی دانم در...
-
*
چهارشنبه 23 شهریور 1390 14:53
دیگه دارم عادت می کنم به نبودت ...
-
راه و بی راهه
پنجشنبه 17 شهریور 1390 16:15
راه ها به تو ختم می شود و بی راهه ها به من
-
تنهایی
پنجشنبه 17 شهریور 1390 16:04
پدر خیال میکرد آدم وقتی در حجره خودش تنها باشد، تنها ست . نمی دانست که تنها یی را فقط در شلوغی میشود حس کرد.
-
*
دوشنبه 14 شهریور 1390 10:35
مثل همیشه دلتنگتم .... همین ....
-
آشنای رویایی من
چهارشنبه 9 شهریور 1390 20:01
نمی شناسمش با آنکه آشناست غریب و قریب است همچو افسونگران روحم را تسخیر نموده در بندش گرفتارم چیزیست فراتر از فهم می بینمش نه در دنیا که در رویا زیباست و باوقار استوار و شکننده می بینمش نه به شکل دگران که به خود می ماند مغرور نجیب من صدا می کنمش او نگاهی بر من ، خامو ش نرم و آهسته چونان پرنده ای افراشته بال قصد رفتن...
-
از تو و برای تو
سهشنبه 8 شهریور 1390 13:49
دیشب دوباره بعد از چند ماه اومدم سراغ این وبلاگم مطالبشو زیر و رو کردم همشون بوی دلتنگی می داد و تو از این قضیه ناراضی هستی که من دلم واسه ات تنگ میشه . شایدم می ترسی دلتنگی هام کار دستت بدن نمی دونم ولی دیگه ایمان دارم که تو هم منو دوست داریو فقط داری یه کاری می کنی که من ازت دور باشم . امیرعلیه خودم امروز تنها راه...
-
...
دوشنبه 29 فروردین 1390 22:33
طناب را بر گردن ِ احساس آن روز ، خودم انداختم! و احساسم از سقف سینه ام آویزان به هر تکان دوست داشتن را از یاد می برد.. باید از یاد می برد چون تو محو شده بودی در زندگی ام ...... تویی نبود.... و همچنان در فکرم جاری ماندی تو رفتی بدون خداحافظی تو رفتی و من با هزاران علامت سوال ماندم گیج مات هر ثانیه قدمی به زمین نزدیکتر...
-
حرف تازه ی من...
چهارشنبه 24 فروردین 1390 01:30
باز هم از کنارت گذشتم ، دوستت دارم ؛ افسوس " دوستت دارم هایت" جنس ِ شعرهایم را نمی مانند و نمیدانند .. ... می توانستی نُت شوی تا آهنگ ِ روزگارم باشی می توانستم آرامت باشم در شب های بی قراری من نمی مانم اینجا ! امروز نخستین روز از ادامه ی روزهای عمر من است ، امروز روز ِ تولد ِ یک شعر تازه است من اینجا نمی...
-
احساسی از عمیق ترین لذت ها
سهشنبه 16 فروردین 1390 01:15
باد شدیدی می وزید. هرچند حتی یک برگ را هم نمی توانست از زمین بلند کند من را به تندی از جا کند. خورشید در بالاترین جای مسیر روزانه اش بود و با تمام قدرتش به زمین آتش می بارید. من حبابی کوچک و تنها بودم در حیاط آفتابگیر و داغ خانه ای در نقطه تلاقی امواج مست و سرکش هوا و امواج سربزیر و مصمم نور خورشید تابستانی. مثل همیشه...
-
بدون شرح
یکشنبه 14 فروردین 1390 15:01
با تمام وجود به انتظارت هستم نیم خیز برای پرواز در آسمان آرزو هایم آماده برای لحظه ای که نفسم از شوق بند بیاید برای لحظه ای و دلم این خسته ای که بی تو خواب را به بیداری ترجیح داده ...بیدار شود. من از قلبی شکسته اما امیدوار می گویم
-
تنها آرزوی او...
یکشنبه 14 فروردین 1390 01:43
تو میدانی وهمه می دانند که زندگی از تحمیل لبخندی بر لبان من، از آوردن برق امیدی در نگاه من، از بر انگیختن موج شعفی در دل من عاجز است. تو میدانی و همه میدانند که شکنجه دیدن بخاطر تو، زندانی کشیدن بخاطر تو و رنج بردن بپای تو تنها لذت بزرگ من است.از شادی توست که برق امید در چشمان خستهام میدرخشد. و از خوشبختی توست که...
-
ماه من
پنجشنبه 11 فروردین 1390 11:36
نابینا به ماه گفت: دوستت دارم. ماه گفت: چطوری؟ تو که نمی بینی. نابینا گفت: چون نمی بینمت دوستت دارم. ماه گفت: چرا؟ نابینا گفت: اگر می دیدمت عاشق زیباییت می شدم ولی حالا که نمی بینمت، عاشق خودت هستم.
-
من تنها نیستم
پنجشنبه 11 فروردین 1390 11:20
اگر روزی دلم گرفت ... یادم باشد که خدا با من است ... که فرشتهها برایم دعا می کنند ... که ستارهها شب را برایم روشن خواهند کرد ...... یادم باشد که قاصدکی در راه است ... که بهار رسیده است ... که فردا منتظرم میماند ... که من راه رفتن می دانم و دویدن ... و جاده قدمهایم را شماره خواهند کرد... اگر روزی دلم گرفت یادم باشد...
-
لحظه های من پره از با تو بودن
چهارشنبه 10 فروردین 1390 01:56
تو دنیا آدمهای زیادی رو تختهای دو نفره می خوابن،اما قشنگتر اینه که بعضی آدمها روی تختهای یک نفره به یاد هم بیدارن.
-
شونه هاتو کم دارم برای بارش
سهشنبه 9 فروردین 1390 11:52
از تموم دنیا و دارو ندارش شونه هاتو کم دارم برای بارش زخمی خنجر زهرآگین یارم تو که تازه اومدی تنها نذارم. به چشام خوب خیره شو ببین چه پیرم منو در یاب خوب من دارم می میرم دیگه حتی نایی نیست برای گفتن خیلی وقته تو سکوت غم اسیرم یک لحظه خوبی به من بده از من بگیر روح و تنم برای یک لحظه خوشی به هر دری در می زنم برگردون عمر...
-
به من بدبین نشو
یکشنبه 7 فروردین 1390 18:25
از اینجایی که من هستم تموم ِ شهر معلومه کنارم خیلیـا هستن .. دلم پیش ِ تــو آرومه به من بدبین نشو هرگز بگو چی بوده تقصیرم ؟ به جز آرامش و حسی که از صدات میگیرم بدبین شدی چـرا ؟ باور نمیکنی تنهایی منو کمتر نمیکنی طوفان نشو منو یه قاصدک نکن من عاشق ِ تـوام .. یک لحظه شک نکن ! اگه دلتنگ باشی تو .. مث ِ بارون شروع میشم که...
-
این منم کویری ساکت
شنبه 6 فروردین 1390 00:16
گویا در درون کویر جنگی است جنگ احساس و تقدیر جنگی که هیچ گاه پیروزی نداشت. رهگذر فقط کویر را می نگریست واز او می خواست که حرف بزند تا بغض حرفهایش گلوی او را نگیرد. آری امروز این منم آن کویر خالی خالی از حرف و پر از دل تنگی دل تنگی برای رسیدن به آرامش برای با او بودن منِ کویر مدتهاست که برای زمینیان حرفی برای گفتن...
-
فقط یک پلک با من باش
سهشنبه 2 فروردین 1390 01:21
فقط یک پلک با من باش، نمی خوام از کسی کم شی ازت تصویر میگیرم که رویای یه قرنم شی فقط یک پلک با من باش ، بگم سرتاسرش بودی به قلبم حمله کن یکبار، بگم تا آخرش بودی نمیشی عشق ثابت، پس بیا و اتفاقی باش یه فصل و که نمیمونی، تو یک لحظه اقاقی باش نمیشه با تو که خوبی، به ظاهر هم کمی بد شد به آدم های شَهرت هم، علاقمند باید شد...
-
بهارت شاد باد...
سهشنبه 2 فروردین 1390 01:03
نه به بهانه سالی نو، نه به رسم تکرار حرفی کهنه ، جمله ای تکراری ، که به رسم پیشکش ، رسم عیدانه. رسم سوغاتی که مسافر به خانه می برد نوبرانه ، تحفه شهر فرنگ ، هدیه راه دور. به رسم مبهوت دستانی ، که گرمای سرانگشتان نوازشگری را در این روزهای آخر زمستان کم می آورند. شاید اما زیباتر ، به رسم شیوه چشمانی که رام نگاهی پر از...
-
من تورو دوست میییییی دارم
پنجشنبه 26 اسفند 1389 02:03
غریب است دوست داشتن. و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن... وقتی میدانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ... و نفسها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛ به بازیش میگیریم هر چه او عاشقتر، ما سرخوشتر، هر چه او دل نازکتر، ما بی رحم تر. تقصیر از ما نیست؛ تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شدهاند...
-
خاطرات کودکی یادش بخیر
سهشنبه 24 اسفند 1389 13:10
۳ اولین روز دبستان بازگرد کودکی ها شاد و خندان باز گرد بر سوار اسب های چوبکی باز گرد ای خاطرات کودکی خاطرات کودکی زیباترند یادگاران کهن مانا ترند درسهای سال اول ساده بود آب را بابا به سارا داده بود درس پند آموز روباه و خروس روبه مکار و دزد و چاپلوس روز مهمانی کوکب خانم است سفره پر از بوی نان گندم است کاکلی گنجشککی...
-
بازهم هوای گریه دارم.....
سهشنبه 24 اسفند 1389 01:16
این روزها عجیب است حال من و آسمان بالای سرم... میترسم بغض هردوی ما بشکند و دنیا را سیل ببرد... این روزها همه جا عید است و من نیز درونم غوغای عید است ونیست ... دیگر برای آمدن بهار خوشحال نمی شوم! همه ی خیابان ها میخندند و همه جا شلوغ است!! یادم می آید از بچگی هایم ای کاش باز هم بچه بودم که با خریدن کفش و لباس عید...
-
عشق یعنی این...
دوشنبه 23 اسفند 1389 15:53
عشقبازی به همین آسانی است... که گلی با چشمی بلبلی با گوشی رنگ زیبای خزان با روحی نیش زنبور عسل با نوشی کارهمواره باران با دشت برف با قله کوه رود با ریشه بید باد با شاخه و برگ ابر عابر با ماه چشمه ای با آهو ، برکه ای با مهتاب و نسیمی با زلف دو کبوتر با هم وشب و روز و طبیعت با ما عشقبازی به همین آسانی است... شاعری با...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 اسفند 1389 13:32
با تو تکرار می شوم آرام سرخوش و آزاد.. با تو با آوای واژه هایت با ترنم بی وقفه شادمانی می خندم و تو هیچ نمی دانی.. به چه دلخوشم!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 اسفند 1389 12:31
ترجیح می دهم با کفش هایم در خیابان راه بروم و به خدا فکر کنم تا اینکه در مسجد بنشینم و به کفش هایم فکر کنم « دکتر علی شریعتی »
-
تو....فردای منی
دوشنبه 23 اسفند 1389 12:16
امروز به پایان میرسد از فردا برایم چیزی نگو ! من نمیگویم : ” فردا روز ِ دیگریست ” فقط میگویم: ” تو روز ِ دیگری هستی … ” تو “فردایی ” همان که باید به خاطرش زنده بمانم … جبران خلیل جبران
-
همدم من.......
دوشنبه 23 اسفند 1389 02:36
کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه خودت میدونی عادت نیست فقط دوست داشتنه محضه کنارم هستی و بازم بهونه هامو می گیرم میگم ... وای ، چقدر سرده میام دستاتو می گیرم یه وقت تنها نری جایی که از تنهایی می میرم از اینجا تا دم در هم بری دلشوره می گیرم فقط تو فکر این عشقم تو فکر بودن با هم محاله پیش من باشی برم سرگرم کاری شم...
-
بهشت گم شده ی من
شنبه 21 اسفند 1389 20:15
نه ... نمی خواهم بهشتی که پر از آدم و حوّاهاست ! من ... چشمهای تو را می خواهم٬ بهشت گم شده ای که به هیچ کس دیگری جز دلم ... تعلّق نخواهد .....داشت. نخواهد داشت؟ ؟؟