بی نهایت ها

برای تو می نویسم از ...

بی نهایت ها

برای تو می نویسم از ...

شونه هاتو کم دارم برای بارش

از تموم دنیا و دارو ندارش

شونه هاتو کم دارم برای بارش  

زخمی خنجر زهرآگین یارم

تو که تازه اومدی تنها نذارم.

به چشام خوب خیره شو ببین چه پیرم

منو در یاب خوب من دارم می میرم

دیگه حتی نایی نیست برای گفتن

خیلی وقته تو سکوت غم اسیرم

یک لحظه خوبی به من بده از من بگیر روح و تنم

برای یک لحظه خوشی به هر دری در می زنم

برگردون عمر رفتمو حتی واسه یه ثانیه

دلخوش کنم حتی دروغ از من مگه چی باقیه

غربتم رو آشنایی کن بهارم

روزامو دریاب عزیز دور شد قطارم

تنها یک ثانیه عاشقی به جز این

هیچ توقعی از این روزا ندارم. 

 

 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
پسر باکره سه‌شنبه 9 فروردین 1390 ساعت 12:23 ب.ظ http://www.enkar1992.blogfa.com

1: خوب خودتی
2:بارون وقتی سمی باشه باس ازش فرار کرد

روزگار خوبی بود و من شاد زندگی می کردم روزی در کنار ساحل قدم میزدم ناگهان دیدم رد پای دیگری در کنار من است و فهمیدم که این رد پا ردپای خداست و از اینکه خدا در کنار من بود لذت میبردم و با او معاشقه میکردم تا اینکه روزگار بر من سخت شد به صورتی که مشکلات کمرم را خم کرده بود به کنار ساحل رفتم و دیدم که یک ردپا بیشتر در کنار ساحل نیست وان فقط ردپای من است و از دست خدا نارحت شدم با خودم گفتم خدایا زمانی که من شاد بودم تو در کنارم بودی اما حالا چرا من را تنها گذاشتی و رو به آسمان شروع به گلایه کردم آن روز گذشت تا اینکه دوباره به کنار ساحل رفتم خدا آنجا بود ومن شروع به گلایه کردن کردم که چرا در سختیها در کنارم نبودی ومن ردپای تورا نمیدیدم و او با لبخند زیبایش دستش را بر شانه ام گذاشت و با آرامی در گوشم گفت آن زمان که تو شاد بودی در کنارت بودم تا من را از یاد نبری ولی در زمان سختی وقتی که در کنار ساحل یک ردپا دیدی آن ردپای تو نبود بلکه آن ردپا ردپای من بود وتو در آن وقت روی کول من بودی ومن تو را کول کرده بودم تا بتوانی از آن سختی عبور کنی آری اگر در زمان سختی شما من را از یاد میبرید بدانید که من با شما هستم کافیست به روزهای سختی که در گذشته داشتید نگاه کنید و ببینید که چطور از آنها گذشتید شاید در آن زمان احساس میکردید دنیا به آخر رسیده اما گذشت مشکل شما این است که فراموش میکنید

اگه کمی مثبت تر نگاه کنی به زندگی شاید یه خورده نظرت تغییر کنه

فاطمه سه‌شنبه 9 فروردین 1390 ساعت 12:34 ب.ظ http://whitehour.persianblog.ir/

میدونی آلا وقتی تو دنیای واقعی جائی برای خودمون و آرزوهامون پیدا نکنیم میخزیم تو خودمون.این میشه که برای دنیای واقعی ارزشی قائل نیستیم و برای چیزی که تو باورمون ساختیم احترام میذاریم و اون میشه همه دار و ندارمون.

آره دقیقا همین طوره
وقتی نمی تونیم تو دنیای واقعیمون چیزهایی که می خوایمو داشته باشیم مجبوریم خودمونو با رویاهامون آروم کنیم
واسه من الان دقیقا همین شده فاطمه
آرامشمو فقط تو این دنیای مجازی دارم

فاطمه سه‌شنبه 9 فروردین 1390 ساعت 12:50 ب.ظ http://whitehour.persianblog.ir/

ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد