بی نهایت ها

برای تو می نویسم از ...

بی نهایت ها

برای تو می نویسم از ...

خدا با ماست

 

من این روزا یه حال دیگه ای دارم
همیشه هیچ وقت این طور نبودم
همیشه نیمه ی خالیو می دیدم
به فکر نیمه های پر نبودم
همیشه فکر می کردم زمین پسته
خدارو سوی قبله میشه پیدا کرد
همین دیروز سمت این حوالی بود
یکی در زد خدا رفتو درو وا کرد
من این روزا یه حال دیگه ای دارم
جهان من لباس تازه می پوشه
من و تو دیگه تنها نیستیم
چون که خدا با ما نشسته چای می نوشه
من این روزا یه حال دیگه ای دارم
جهان من لباس تازه می پوشه
من و تو دیگه تنها نیستیم چون که
خدا با ما نشسته چای می نوشه
ملخ افتاده توی خرمن گندم
منم مثله همه از کار بی کارم
به جای داس شونه تو دستامه
فقط به فکر گندم زار موهاتم
اگه بارون به شیشه مشت می کوبه
بیا اینجا بشین کنار این کرسی
خدا با دست من دستاتو می گیره
تو از چشم خدا حالمو می پرسی
نه این که بی خیال مزرعه باشم
دیگه از باد پاییزی نمی ترسم
نگو این اسیاب از پایه ویرون شد
خدا با ماست از چیزی نمی ترسم
من این روزا یه حال دیگه ای دارم
جهان من لباس تازه می پوشه
من و تو دیگه تنها نیستیم چون که
خدا با ما نشسته چای می نوشه
من و تو دیگه تنها نیستیم چون که
خدا با ما نشسته چای می نوشه 

 

 

 

 

دوستت دارم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد