بی نهایت ها

برای تو می نویسم از ...

بی نهایت ها

برای تو می نویسم از ...

با تو تکرار می شوم
آرام
سرخوش
و آزاد..
با تو
با آوای واژه هایت
با ترنم بی وقفه شادمانی
می خندم
و تو
هیچ نمی دانی..
به چه دلخوشم! 

ترجیح می دهم با کفش هایم در خیابان راه بروم و به خدا فکر کنم  

تا اینکه در مسجد بنشینم و به کفش هایم فکر کنم 

  

 

« دکتر علی شریعتی »

تو....فردای منی

امروز به پایان میرسد
از فردا برایم چیزی نگو ! 


من نمیگویم :
” فردا روز ِ دیگریست ” 


فقط میگویم:
تو روز ِ دیگری هستی … ”
تو “فردایی ”
همان که باید به خاطرش زنده بمانم …   

 

جبران خلیل جبران

 

همدم من.......

 

کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه
خودت میدونی عادت نیست فقط دوست داشتنه محضه 


کنارم هستی و بازم بهونه هامو می گیرم
میگم ... وای ، چقدر سرده میام دستاتو می گیرم 


یه وقت تنها نری جایی که از تنهایی می میرم
از اینجا تا دم در هم بری دلشوره می گیرم 


فقط تو فکر این عشقم تو فکر بودن با هم
محاله پیش من باشی برم سرگرم کاری شم 


میدونم که یه وقت هایی دلت میگیره از کارم
 روزایی که حواسم نیست بگم خیلی دوست دارم 


تو هم مثل منی انگار از این دلتنگیا داری
تو هم از بس منو می خوای یه جورایی خودآزاری 


کنارم هستی و انگار همین نزدیکیاست دریا
مگه موهاتو وا کردی که موجش اومده اینجا 


قشنگه ردپای عشق بیا بی چتر  

زیر برف
اگه حال منو داری می فهمی یعنی چی این حرف

 

  

خیلی دلم گرفته  

هنوزم یه عالمه علامت سوال تو ذهنمه

۱۲:۲۲ شب - اسفند۸۹

 

بهشت گم شده ی من

نه ... نمی خواهم

بهشتی که پر از

آدم و حوّاهاست ! 

من    ... 

 چشمهای تو را می خواهم٬

بهشت گم شده ای

که به هیچ کس دیگری

جز دلم   ... 

 

تعلّق نخواهد .....داشت. 

نخواهد داشت؟ ؟؟