بی نهایت ها

برای تو می نویسم از ...

بی نهایت ها

برای تو می نویسم از ...

لحظه های من پره از با تو بودن

 

 

تو دنیا آدمهای زیادی رو تختهای دو نفره می خوابن،اما قشنگتر اینه که بعضی آدمها روی تختهای یک نفره به یاد هم بیدارن. 

 

                                                                            

شونه هاتو کم دارم برای بارش

از تموم دنیا و دارو ندارش

شونه هاتو کم دارم برای بارش  

زخمی خنجر زهرآگین یارم

تو که تازه اومدی تنها نذارم.

به چشام خوب خیره شو ببین چه پیرم

منو در یاب خوب من دارم می میرم

دیگه حتی نایی نیست برای گفتن

خیلی وقته تو سکوت غم اسیرم

یک لحظه خوبی به من بده از من بگیر روح و تنم

برای یک لحظه خوشی به هر دری در می زنم

برگردون عمر رفتمو حتی واسه یه ثانیه

دلخوش کنم حتی دروغ از من مگه چی باقیه

غربتم رو آشنایی کن بهارم

روزامو دریاب عزیز دور شد قطارم

تنها یک ثانیه عاشقی به جز این

هیچ توقعی از این روزا ندارم. 

 

 

 

به من بدبین نشو

از اینجایی که من هستم تموم ِ شهر معلومه

کنارم خیلیـا هستن .. دلم پیش ِ تــو آرومه

به من بدبین نشو هرگز بگو چی بوده تقصیرم ؟

به جز آرامش و حسی که از صدات میگیرم

بدبین شدی چـرا ؟ باور نمیکنی

تنهایی منو کمتر نمیکنی

طوفان نشو منو یه قاصدک نکن

من عاشق ِ تـوام .. یک لحظه شک نکن !

اگه دلتنگ باشی تو .. مث ِ بارون شروع میشم

که با هر قطره ى اشکت منم که زیرو رو میشم

همیشه ساده رنجیدی ... همیشه سخت بخشیدی

تو رو میبخشم این لحظه .. شاید بازم منو دیدی ! 

 

 

 

این منم کویری ساکت

گویا در درون کویر جنگی است جنگ احساس و تقدیر جنگی که هیچ گاه پیروزی نداشت. رهگذر فقط کویر را می نگریست واز او می خواست که حرف بزند تا بغض حرفهایش گلوی او را نگیرد. آری امروز این منم آن کویر خالی خالی از حرف و پر از دل تنگی دل تنگی برای رسیدن به آرامش برای با او بودن منِ کویر مدتهاست که برای زمینیان حرفی برای گفتن ندارم.

فقط یک پلک با من باش

فقط یک پلک با من باش، نمی خوام از کسی کم شی   

ازت تصویر میگیرم که رویای یه قرنم شی  

فقط یک پلک با من باش ، بگم سرتاسرش بودی   

به قلبم حمله کن یکبار، بگم تا آخرش بودی  

نمیشی عشق ثابت، پس بیا و اتفاقی باش   

یه فصل و که نمیمونی، تو یک لحظه اقاقی باش  

نمیشه با تو که خوبی، به ظاهر هم کمی بد شد  

 به آدم های شَهرت هم، علاقمند باید شد  

 فقط یک پلک با من باش، فقط یک پلک با من باش   

دارم یه قصه میسازم، از این تنهایی بی تو   

بیا بشکن روایت رو، تو نقش تازه وارد شو  

کجای نقطه پایان، میخوایی تو فال من باشی   

نخواستم بگذرم از تو، که تو دنبال من باشی  

اگه قلبت یه جا دیگه ست، با چشمات صحنه سازی کن   

اگه گیری نمیتونی، توی دو نقش بازی کن / فقط یک پلک با من باش، فقط یک پلک با من باش ...